کوچ سرخ
به نام خداکه خلقت تو را رقم زد زرحمت نگار نو به کویتان قلم زد نشاید که از وجود خود گسسته باشی نیاید دمی که نا امید و خسته باشی تو نوری دمیده بر شکوه صبح دنیا سپیده شود زمشرق رخت هویدا فروغی به چشم های خسته زمانه همایی که برده سوی قله آشیانه نصیبی زپاکی پر فرشته داری چو شبنم طهارتی به دل سرشته داری ستاره به آسمان تیره روشن از تو پرنده گرفته درس پرکشیدن از تو رهایی گر از هوای نفس خود رهیدی نسیمی چو ابرهای غصه را دریدی چو غنچه به چهره خنده ای نهفته داری چو لاله هزار قصه نگفته داری به هستی حضور تو چه دلکش و فریبا ست پری دخت هر آنچه نام تو گرفته زیباست
به یاد اول مهرها و دوران دانشجویی و خوابگاه و شهر اصفهان قدم زنان میان کوچه های گنگ اصفهان غمی نهفته در دل و دلی سپرده بر زمان
به سمت خانه ای که هیچ خانه نیست می رویم به سمت غصه های نو شکفته دردهای بی امان
آهای ای ترانه های حمله ور به قلب من میان پیچ و تاب های ذهن خسته ام دوان
تمام غصه های بی دلیل و با دلیل من تمام درد های این غریبه مفت چنگتان
دلم هوای خانه کرده آی بوی شهر من بوز میان کوچه ها بیا ز سمت آسمان
و آشنا ندارد این سرای بی کسی بجز خدا خدای خنده هایمان خدای گریه هایمان
همان که مهربانتر است از هزار مهربان همان که می رسد گهی بداد نمره هایمان
خدای خانه های با غریبه ما برای تو خدای خانه های بی غریبه یاد ما بمان سروده شده در بهار 1384
بر آسمان صداقت باران نشسته است اشکی به یاد هجرت یاران نشسته است بغض است رعد و برق که هر لحظه می دمد بغضی که روی حنجره هامان نشسته است شهر است آسمان و به هر گوشه اش کنون بر دست های مردم ایران نشسته است تابوت های تر شده که لابه لایشان پژواک آیه آیه قرآن نشسته است "اینان نمرده اند و در قلبشان هنوز لحن تپش به زمزمه جان نشسته است" تابوت ها زمین و جسد ها به زیر خاک دِینی به دوش خالی مردان نشسته است زخم و قفس و کبوتر و بی بالی چشمان گرسنه،سفره های خالی سرما و وبا و جنگ و قحطی و عذاب این است کنون روز و شب سومالی وقتی که چنین سفره تو رنگین است وقتی که چنین لقمه تو شیرین است در شاخ زمین برادرت بی روزی است از قحطی و فقر خواهرت غمگین است از وحشت مرگ مادری می سوزد بنهاده نگاه بر دری ، می سوزد تا دیر نگشته کاش کاری بکنیم در آتش قحط کشوری می سوزد ای که نام تو تبلور وجود من شعر های من نثار تو ای کسی که هر کجا روم تو با منی ای تمام هستیم خجسته از نگاه تو آن طرف تویی ای وجود بی حدود و ای غفور تا ابد ای کسی که مهر تو همیشگی و هر زمانه می رسد این طرف منم غرق در گناه و خسته از خودم چشم بر سخاوتت می شناسمت آن یقین که در نگاه نوح بود وان صلابت خلیل بت شکن تویی وان عصای موسی زمان که می شکافت رود را وان ید شفا ده مسیح وان نوای پرخروش، کز تلاوت محمدی به گوش می رسد همه ز توست گاه فکر می کنم که صد هزار آسمان میان ماست. باز فکر می کنم که نه یک سلام ساده یک تشهد عمیق یک سجود راز های ساده ای میان ماست. مهرباان ترین بی تو هرچه هست و هر که ه ست بوی مرگ می دهد با تو مرگ هم، چو زندگی است." التماس دعا زنجیری خاکیم و شبیه گل فرش در حسرت یکبار پریدن سوی عرش تقدیر تمام رهروان دست خداست از عرش به فرش یا که از فرش به عرش «بسمه تعالی به طمع اینکه جزو دوستان رهبری باشیم : رندانه آخر ربودی جامی زخمخانه دل زخم تو چون جام مجنون در دست لیلی، چه زیباست تا چون سیاوش درآیی از آتش فتنه بیرون مرغان بی پر رها و بالت کبوتر به زنجیر این شهر شهری شلوغ است درگیر سرنا و بوق است حالا تو پر می زنی با بال و پر ی تکه تکه تابوت زخمی قدیمی بر دوش مردم سوار است اشعار دیگر دوستان را می توانید در آدرس زیر ببینید: matroohe.blogfa.com
بفرمائید اگر دوستان مایلاند، این مطلع را بسازند
خطاب به جانبازِ شهید:
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل»
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل
بشکسته و برگزیده مقبول جانانه دل
جام بلا سر کشیدی در بزم شاهانه دل
انان پی مشتی ارزن تو در پی دانه دل
در گوش مردم دروغ است اسرار مستانه دل
بیزار از این شهر خاکی مجذوب کاشانه دل
ای صید دیرینه بشتاب صیاد در انتظار است
Design By : Pichak |