کوچ سرخ
سخنم را غزل بسی تنگ است چه کنم بی تفاوتی ننگ است روزگاریست در تمام جهان گوشه گوشه پر از دف جنگ است روزگاریست سخت و جانفرسا روزگاریست که ستم منگ است رد پایش همیشه بی ترتیب به گمانم که پای او لنگ است هر دمی در لباس تازه خود گوییا اژدهای صدرنگ است رفت و بر گشت او منظم نیست بی خبر از نظام آونگ است پاسخش بوده گاه تیر و کمان گاه در درست بچه ها سنگ است گاه فریاد بی نهایتمان از دل کو چه های شب رنگ است می دهیمش شکست می دانم قدرت ما هزارها هنگ است کوچه های پر از خطا و فریب عاقبت بر دل ستم تنگ است تا زمان بود و بو ده این بوده است ظالمان را حنای بیرنگ است
نوشته شده در چهارشنبه 90/2/14ساعت
9:6 عصر توسط فاطمه موسی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |