کوچ سرخ
من را زمین غریب پریشان صدا کند من را زمان به شیوه پاییز جا کند فهمم نکرد تلخی روزان های و هو باشد که شب به زندگیم اعتنا کند شعرم شبیه گنگی ابیات عاشقی است کس نیست غیر تو که بدان اعتنا کند بگذار یک نفس دل من با تو دم زند بگذار این تپیده سر عقده وا کند یارم تویی چه سود که من ،بگذریم آه از دل مخواه راز مرا بر ملا کند خود گویمت لیاقت من نیست چون تویی تا کی وفا کنی و دل من جفا کند من را بران ز درگهت ای پادشاه حسن خجلت وگرنه زندگیم را فنا کند بر جد مگیر حرف من ای یار آشنا بی تو مرا تمامی من ناسزا کند غیر از تو هیچ حنجره ای نیست کین چنین چون من ملول خسته دلی را صدا کند چون بادبادکی که پر از چاک شاخه هاست مهرت به پشت بام مراشب هوا کند مرهم نیافت سینه ام از مخزن زمین باشد که از خزانه غیبت دوا کند
Design By : Pichak |